دیانا گلـــــــــیدیانا گلـــــــــی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

تولد دخترم دیانا

خاطرات عید 94

سلام وجودم!عیدت مبارک!!امسال هم لحظه تحویل سال بابایی پیشمون نبود و مثل هر سال رفت مسجد.شما هم خوابیدی و من تنهایی سال رو تحویل کردم.روز اول عید رفتیم ارومیه.دایی بابایی از کربلا اومده بودن و چون فردا بابا مسافر بود شب برگشتیم.روز دوم بابایی برا ماموریت کاری رفتن ترکیه و تا هفتم عید نبود.تو این مدت خیلییییییییییییییی اذیتم کردی!همش دلتنگ بابا بودی و بهونش رو میگرفتی.لب به غذا نمیزدی و فقط گریه میکردی.البته خدا سایه باباجون و مامان جونو از سرمون کم نکنه اما خوب تو یکم بیش از حد وابسته باباتی!!!!! الهی به حق علی هیچ بچه ای بی پدر و مادر نباشه که خیلی سخته!!!!!!!!خلاصه روز هفتم که روز مراسم عقد دایی بود بابایی با یه عالمه سوغاتی خوشجلللللللللل...
24 فروردين 1394

روز مادر 94

دیانای من ،دخترم: من مادرت هستم! من با عشق،با اختیار،با آگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم.تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست دارد؟ هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در آغوشش میگیرد! به اختیار مادر شده ام تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را........ بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجوم سکوتی که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود......... تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات میتواند معجزه زندگی دوباره ام باشد من نه بهشت میخواهم،نه اسمان و نه زمین..بهشت من،زمین من و زندگیم نفسهای ارام کودکی توست که در آغوشم رویای پروانه آرزوهایت را میبینی. من مادرم همانی که خالقم ذره ای از عظمتش...
21 فروردين 1394

نوروز 94

روزهای رفته سال را ورق میزنم، چه خاطراتی که زنده نمیشوند!!!!!!! چه روزها که دلم میخواست تا ابد تمام نشوند!!!!! و چه روزهایی که هر ثانیه اش یکسال زمان میبرد......... چه لبخندهایی که بی اختیار بر لبانم نقش بست و چه اشکهایی که بی اراده از چشمانم سرازیر شد چه آدمها که دلم را گرم کردند و چه آدمها که دلم را شکستند چه آدمها که شناختم و چه آدمها که فهمیدم نمیشناختمشان و چــــــــــــــــــــــه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر میشود کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا!آرامشی که هیچگاه تمام نشود دخترم پاره تنم سومین بهار زندگیت رو هم تجر...
29 اسفند 1393

4شنبه سوری 93

سلام دختر قشنگم!خوبی!بازم معذرت میخوام که خیلی وقته اینجا رو خاک گرفته اما دلایلم کاملا قانع کنندست! امسال 4شنبه سوری برا شقایق جون خنچه بردیم متاسفانه بس که شیطنت کردی و منم کوتاهی کردم ازت عکس نگرفتیم اتفاق خاصی نیافتاد موقع برگشتن تو راه خوابت برد و حتی نشد تو خونه هم ازت عکس بگیرم!!!!!! ...
24 اسفند 1393

ازدواج دایی جون

سلام نفس مامان خوبی دخترم؟؟؟؟؟؟؟؟ماشالا روز به روز بزگتر و شیطونتر میشی چشمم کف پات هزار الله اکبر!!!!! از دوم اسفند تا 7 ام حسابی مریض بودی!5ام برا دایی رفتیم خواستگاری و 14 ام مراسم عقد کنونشون بود.ایشالا خوشبخت شن و بپای هم پیر بشن!!!! دوست دارم دخترممممممممممممم
20 اسفند 1393

دیانای من 26 ماهه شد

سلام گلم.شبت بخیر وجودم!الان که دارم برات مینویسم ساعت یک و ربع نصفه شبه!دختر قشنگ من سرما خورده و تب داره و چون مامانی از تب میترسه بالا سرت نشسته.الهی بگردم که بی حالی و از سر شب خوابیدی.نمیذاری تب سنج بذارم . همش ناله و زاری میکنی این ماه ماهگردت مصادف شد با تولد بابای بابایی.منم برا هردوتون کیک پختم و دسر.اما نه گذاشتی بنده خدا شمعشو فوت کنه نه کیکشو ببره.بس که عاش تولد و مراسمشی .رفتیم خونشون و حسابی باباجونو خوشحال کردیم. بابا جون و دیانا گلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی آخ جوننننننننننن بازم کیک،بازم شمع،بازم تولد الهی دورت بگردم که عاشق مراسم تولد شدی ...
4 اسفند 1393

چشم پزشکی

دختر گلم خیلی وقت بود میخواستم برا چکاپ چشمای قشنگت ببرم دکتر.تا اینکه بالاخره 24 ام دیماه با مامان جون رفتیم.شکر خدا سالم بود.اینم عکس قشنگم تو مطب:   ...
18 بهمن 1393

دیانا گلی تو لاله پارک

دختر گلم چند وقت پیش رفتیم شهر بازی لاله پارک که خیلی بهت خوش گذشته بود تا جاییکه به زور برت گردوندیم اینم از عکسات: خلبان دیانا آذری سه بار فقط سوار این هلی کوپتر شدی دخترم سوار بر بالن دیانا گلــــــــــــــــــی سوار بر جت اونجا عکسبرداری ممنوع بود این چندتا رو هم اجازه گرفتیم.خیلی جای شادی بود.پر از جک و جونورهای بامزه.که میترسیدی ازشون.ایشالا سر فرصت باز میریم دختر گلم. وایییییییییییییی مامانی این دیگه اینجا چیکار داره   ...
18 بهمن 1393

پایان شیره جان

سلام دختر مهربونم.خوبی عشقم.خدا شاهده خیلی وقته میخوام وبت رو آپ کنم اما اصلا نمیرسم .الانم که فصت کردم ساعت یک و ربع نصفه شبه و شما تو خواب نازی.عزیزم تقریبا روز به روز کم غذاتر میشدی و لاغرتر و این مساله خیلی منو ناراحت میکرد.شبا هم که تا صبح خواب کامل و راحتی نداشتی.همه چیزت شده بود شیر.تا اینکه تصمیم گرفتم آروم آروم از شیر بگیرمت تا شاید فرجی شه و تو یکم تو برنامت تغییر بدی. 20 ام دیماه شروع کردم به کم کردن وعده های روز و فقط موقع خواب ظهر و شب شیر میخوردی نمیدونی چقد سخت بود دیانا.تا وقتی خودت مادر نشی عمرا نمیتونی زجری رو که من کشیدم درک کنی.دخترم،پاره تنم،همه زندگیم برا شیر لح لح میزد و من عاجز بخدا اگه تو همک...
13 بهمن 1393

نفسم 25 ماهه شد

نمیدانم چیستی آنقدر میدانم که هرگاه واژکان بتو رسیدند مبهم شدند!! و هرگز نتوانستند تمام احساسم را برایت بگویند دخترم،پاره تنم،دیانای من 25 امین ماهگردت مبارکککککککککککککک عاشق کیک و فوت کردن شمع شدی دخترم.حتما هم باید کلاهت سرت باشه ...
1 بهمن 1393