خاطرات عید 94
سلام وجودم!عیدت مبارک!!امسال هم لحظه تحویل سال بابایی پیشمون نبود و مثل هر سال رفت مسجد.شما هم خوابیدی و من تنهایی سال رو تحویل کردم.روز اول عید رفتیم ارومیه.دایی بابایی از کربلا اومده بودن و چون فردا بابا مسافر بود شب برگشتیم.روز دوم بابایی برا ماموریت کاری رفتن ترکیه و تا هفتم عید نبود.تو این مدت خیلییییییییییییییی اذیتم کردی!همش دلتنگ بابا بودی و بهونش رو میگرفتی.لب به غذا نمیزدی و فقط گریه میکردی.البته خدا سایه باباجون و مامان جونو از سرمون کم نکنه اما خوب تو یکم بیش از حد وابسته باباتی!!!!! الهی به حق علی هیچ بچه ای بی پدر و مادر نباشه که خیلی سخته!!!!!!!!خلاصه روز هفتم که روز مراسم عقد دایی بود بابایی با یه عالمه سوغاتی خوشجلللللللللل...
نویسنده :
سپیده-مامان دیانا
2:30