پایان شیره جان
سلام دختر مهربونم.خوبی عشقم.خدا شاهده خیلی وقته میخوام وبت رو آپ کنم اما اصلا نمیرسم.الانم که فصت کردم ساعت یک و ربع نصفه شبه و شما تو خواب نازی.عزیزم تقریبا روز به روز کم غذاتر میشدی و لاغرتر و این مساله خیلی منو ناراحت میکرد.شبا هم که تا صبح خواب کامل و راحتی نداشتی.همه چیزت شده بود شیر.تا اینکه تصمیم گرفتم آروم آروم از شیر بگیرمت تا شاید فرجی شه و تو یکم تو برنامت تغییر بدی.
20 ام دیماه شروع کردم به کم کردن وعده های روز و فقط موقع خواب ظهر و شب شیر میخوردی
نمیدونی چقد سخت بود دیانا.تا وقتی خودت مادر نشی عمرا نمیتونی زجری رو که من کشیدم درک کنی.دخترم،پاره تنم،همه زندگیم برا شیر لح لح میزد و من عاجزبخدا اگه تو همکاری میکردی و خوب غذا میخوردی اگه منحنی رشدت خوب پیش میرفت عمرا از شیر میگرفتمت البته تا عید.خلاصه بعد دو سه روز خواب ظهرت رو هم قطع کردم و بالاخره از 27 ام دیگه کلا شیر خوردنت قطع شد.
نمیدونی دو سه شب اول چی کشیدم؟چقد گریه و زاری کردم !!چه روزهای سختی رو پشت سر گذاشتم.اما بخاطر تو تحمل کردم و میکنم عزیزم.هر بار که میومدی با مخالفت من روبرو میشدی قلبم از جاش در میاومد
دیانای من دلم برا شیر خوردن و بازی کردنات حین شیر خوردن لک زده.دلم برا اشوه اومدنا ،برا ناز کردنا،برا زبون ریختنات یه ذره شده.
البته نا گفته نماند برخلاف تصور من و بابایی خیلی اذیت نشدی.بابایی سوره بروج رو چاپ کردوخودم کلی سوره والعصر رو برات میخوندم و مامان جون یه یس رو به سیب خوند و دادیم خوردی که با کمک همه اینا شکر خدا به خیر گذشت.
عزیزم ،پاره تنم،تمام زندگیم دو سال و بیست روز خوردن شیره جانم حلالت،گوارای وجودت و ذره ای ناچیز از وجودم ارزانی چشمان مهربانت.
دوستت دارم بهترینممممممممممممم