دیانا گلـــــــــیدیانا گلـــــــــی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

تولد دخترم دیانا

دخترم 29 ماهه شدی

هوا را هر چقدر هم که نفس بکشی باز برای تنفس بال بال میزنی مثل تو هرچقدر که باشــــــــــــــــــی باز باید باشی میفهمی چی میگم؟؟؟؟؟؟؟؟ بودنت مهم است،مهممممممممممممممممممو چون تو که باشی معجزه ای درمن رخ میدهد بنام آرامشششششششش   نازنینم 29 امین ماهگردت مبارکککککککک   ...
1 خرداد 1394

این روزها

چه زود 28 ماه گذشت و من چه کم لذت بردم.نازنینم،تو زیباترین،بزرگترین و بهترین هدیه پروردگاری.چه زود دیر خواهد شد و من حسرت دستان نرم کودکیت که اکنون در دستانم آشیانه دارند را خواهم خورد!!!!!پاهای کوچکی که امروز مشتاقانه و بدون وقفه به سویم میدوند و لبان کوچکی که به گونه هایم فشار می آورند و بازوان کوچکی که بر گردنم حلقه میزنند،میدانم که مخصوص این روزهاست و شاید دایمی نباشد!!!میدانم که روزهای باقیمانده از دوران کودکیت با چشم بر هم زدن و به سرعت نور خواهد گذشت و من همچنان در غفلتم.پس ای صنم زیبای من با من همیشه مانند کودکیت رفتار کن و گرنه من هیچممممممممممممم! دختر گام ماشاالله خیلی خانوم شدی که هر چی بگم کم گفتم.تنها موردی که مامانو خ...
13 ارديبهشت 1394

28 ماهگی عشقممممممممممم

لبخند تو معجزه شیرینی است که رویای بهشت را در آدم زنده میکند!!!!!! نازنینم،هستیم،پاره تنم امین ماهگردت مبارککککککککک راستی دخترم با عرض معذرت کیک این ماهت رو خراب کردم اما با توجه به علاقه ای که به شمع فوت کردن و کیک و تولد داری حیفم اومد عکستو نذارم!!!!!!!!!ببین اینجا کاملا معلومه بی حالی که از فرداش مریضیت شروع شد الهی من قربون این خنده هات بشممممممممممممم! ...
13 ارديبهشت 1394

یه جمعه شاد در روز مادر

عشقم این عکسهارو تو جلفا وقتی با پسرعموی بابایی(عمو حسن) رفته بودیم انداختیم.که خیلیییییی خوش گذشت. اینم عکسهات تو حیاط مامی اینا: امان از دست بچه های این دور و زمونه!!!!!!!باغ عمو رسول دختر بلال خور منننننننننننننننن     ...
12 ارديبهشت 1394

مریضی وحشتناک دوم تا 10 ام اردیبهشت

عزیز مامان سلام.امیدوارم خوب باشی و دیگه هیچوقت به این شدت مریض نشی!!دخترم روز سه شنبه اول اردیبهشت بعد از خواب ظهرت یکم تب کردی،قطره دادم و صبح برا اطمینان بردمت دکتر که گفت ویروسه جدیده.خلاصه دو سه روز بهتر بودی که از جمعه یعنی 4 ام شروع کردی به سرفه.اما باز بهتر نشدی با اینکه شربت و داروهاتم به موقع میدادم.8 ام دوباره بردمت برا چکاپ که دکتر گفت ریت مشکل پیدا کرده و عفونت داره و از این حرفها.خدا میدونه چقد ترسیده بودم از حرفهاش.تازه گفت اگه بهتر نشی باید بستریت کنم.آزمایش خون نوشت.زنگ زدم به پسر خالم و دکتر سخا رو معرفی کرد.با هزار مصیبت برات وقت گرفتیم.بریدمت پیشش بعد معاینه گفت نه به اون حادی نیست و دکتر اشتباه تشخیص داده. برا اطمینان ...
12 ارديبهشت 1394

عکسهای عید

عکس عشقم کنار 7 سین مامان جون اینم از عکس 13 بدر مراسم عقد کنون دایی عروسی پروا جون اینجا داری با اتوی خودت پیرهن بابایی رو اتو میزنی این لباس خوشگل رو مامان جون برا عیدت بافته بود با یه ژاکت و سارافون خوشگل دست گلش درد نکنه!   ...
25 فروردين 1394

خاطرات عید 94

سلام وجودم!عیدت مبارک!!امسال هم لحظه تحویل سال بابایی پیشمون نبود و مثل هر سال رفت مسجد.شما هم خوابیدی و من تنهایی سال رو تحویل کردم.روز اول عید رفتیم ارومیه.دایی بابایی از کربلا اومده بودن و چون فردا بابا مسافر بود شب برگشتیم.روز دوم بابایی برا ماموریت کاری رفتن ترکیه و تا هفتم عید نبود.تو این مدت خیلییییییییییییییی اذیتم کردی!همش دلتنگ بابا بودی و بهونش رو میگرفتی.لب به غذا نمیزدی و فقط گریه میکردی.البته خدا سایه باباجون و مامان جونو از سرمون کم نکنه اما خوب تو یکم بیش از حد وابسته باباتی!!!!! الهی به حق علی هیچ بچه ای بی پدر و مادر نباشه که خیلی سخته!!!!!!!!خلاصه روز هفتم که روز مراسم عقد دایی بود بابایی با یه عالمه سوغاتی خوشجلللللللللل...
24 فروردين 1394

روز مادر 94

دیانای من ،دخترم: من مادرت هستم! من با عشق،با اختیار،با آگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم.تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست دارد؟ هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در آغوشش میگیرد! به اختیار مادر شده ام تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را........ بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجوم سکوتی که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود......... تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات میتواند معجزه زندگی دوباره ام باشد من نه بهشت میخواهم،نه اسمان و نه زمین..بهشت من،زمین من و زندگیم نفسهای ارام کودکی توست که در آغوشم رویای پروانه آرزوهایت را میبینی. من مادرم همانی که خالقم ذره ای از عظمتش...
21 فروردين 1394

نوروز 94

روزهای رفته سال را ورق میزنم، چه خاطراتی که زنده نمیشوند!!!!!!! چه روزها که دلم میخواست تا ابد تمام نشوند!!!!! و چه روزهایی که هر ثانیه اش یکسال زمان میبرد......... چه لبخندهایی که بی اختیار بر لبانم نقش بست و چه اشکهایی که بی اراده از چشمانم سرازیر شد چه آدمها که دلم را گرم کردند و چه آدمها که دلم را شکستند چه آدمها که شناختم و چه آدمها که فهمیدم نمیشناختمشان و چــــــــــــــــــــــه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر میشود کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا!آرامشی که هیچگاه تمام نشود دخترم پاره تنم سومین بهار زندگیت رو هم تجر...
29 اسفند 1393