بابای مارکوپولو
سلام عشقم خوبی؟؟میدونم خیلی وقته سر نزدم.اجازه بده توضیح میدم بعد قضاوت کن!!!!!اولین و مهمترین دلیلم اینه که دیگه لپ تاپ ندارم با تلبت خیلی سخته نوشتن دوم اینکه لب تاپ شبا دستمه اما راستش دیگه مثل سابق انرژی نمیمونه برام.واسه همین مطالب رو با تاخیر مینویسماما الان عوضش دست پر اومدم.تا دلت بخواد قراره برات پست بذارم.بسم الله شروع کن به خوندن
دخترم شما یه بابا داری که ماشااللـــــــــــــــــــــه دست مارکوپولو رو از پشت بسته.8 خرداد بابایی رفت تهران برا نمایشگاه باز من و عمه ای موندیم با یه دخمل بی قرار و وابسته به بابا که دمار از روزگارمون درآورد!!!!!!!12ام برا ساعت 8.30 شب برگشت داشت که به خاطر یه طوفان وحشتناک تو تهران پروازش به 1.30 شب موکول شده بود.خلاصه قیافه هردوتاتون دیدنی بود وقتی همدیگر رو بغل کرده بودین.با زبون خودت ور ور نمیدونم چی میگفتی اما ظاهرا ازش گلایه میکردی.
عزیز مامان الهی هردوتون همیشه صحیح و سالم باشین و سایه بابایی همیشه بالا سرت.