اولین کوتاهی مو 16 اسفند 92

سلام عشق مامانی.طبق روال که جمعه ها میریم ددر،امروز عصر هم با هم رفتیم بیرون.البته بابایی وقت آرایشگاه داشت و چون بارون شدیدی میبارید من و تو هم مجبور شدیم بریم تو بشینیم.اونجا کلاهتو که درآوردم آقا یعقوب(آرایشگر)پیشنهاد دادن که یکم از موهات کوتاه بشه چون تو پرپشت شدن و بلند شدنش بی تاثیر نیست.منم قبول کردم و بعد بابایی تو رو نشوندیم رو صندلی که چشمت روز بد نبینه.شروع کردی به گریه کردن.الهــــــــــــــــــــــــــــــــی مامان بمیره که نفست داشت بند میومد به زور تو بغل من و بابایی یکم از موهات رو کوتاه کرد.از اونجا که اومدیم بیرون دوست داشتی خودت راه بری که این کار باعث عصبانی شدن بابایی شد.جیگرم داشت آتیش میگرفت.خلاصه با مصیبت آروم شدی و راضی شدی یکم شیر بخوری که تو بغلم خوابت برد.نمیدونی وقتی تو خواب هق هق میکردی ما چه حالی داشتیم.ببخش گلم تا بزرگتر نشدی دیگه نمیبرمت آرایشگاه.چون خاطره اولین کوتاهیت(در یکسال دو ماه و پانزده روزگیت) خیییییییییلییییییییییییییییییییییی بد بود.عکساتو تو پست بعدی میذارم برات گلم.

دوست دارم نفسم