دیانا گلـــــــــیدیانا گلـــــــــی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

تولد دخترم دیانا

14 , 15 شهریور

1392/6/20 0:28
178 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترم چند هفته ای بود که خاطره ای برا نوشتن نداشتم.امروز بعد چند وقت اومدم تا خاطره چند روز رو برات یادداشت کنم.نانازم 14 شهریور عروسی پسر عموی بابایی بود اولش برا اینکه شما اذیت نشی ما تمایلی برا رفتن نداشتیم اما بعد بنا به دلایلی پشیمون شدیم.تو راه خسته میشدی و بی قراری میکردی.یه جا بابا مجبور شد نگه داره تا یکم آب و هوات عوض شه هوای بیرون خنک بود و بادی.شماهم لباست نازک بود احساس کردم سردت شد.خلاصه به هر شکلی بود رسیدیم و لباسای خوشگلت رو تنت کردم و رفتی عروسی.متاسفانه بیرون تو بغلم خوابت برد و یحتمل اونجا سرما خورده بودی.چشمت روز بعد نبینه ساعت حوالی دو دو و نیم بود متوجه شدیم تب کردی .خوشبختانه   و قطره برده بودم زود قطره دادیم و پاشویت کردیم.خدا میدونه شب رو چطور به صبح رسوندم.تا صبح کردم و خدا رو التماس میکردم اتفاق بدی برات نیفته.خلاصه جمعه یعنی 15ام بعداز ظهر راه افتادیم و طفلک بابایی با دلواپسی رانندگی میکرد.چندجا برا پاشویه نگه داشتیم تا اینکه رسیدیم و رفتیم خونه مامان جون اینا.خدا سایش رو از سرمون کم نکنه.خیلی کمک کرد تا صبح اونم با من بیدار میموند با اون درد طاقت فرسای زانوهاش.قشنگم ادامه مطلب رو تو پستهای بعدی بخون!!!!!!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)