سیزده بدر
عزیزم امسال سیزده بدر اصلا خوش نگذشت.روز دهم فروردین وقتی داشتیم میرفتیم جلفا تو راه دلم همش شور میزد.هربار زنگ میزدم باباجون خودش جواب نمیداد.بالاخره فهمیدم مریض شده.دوازدهم مامان جون اینا از مسافرت برگشتن.آخرای سفرشون سنگ کلیه بابا جون تکون میخوره و هرچی خوش گذرونده بودن همه از دماغشون میریزه.بیچاره از درد به خودش میپیچید و ما هم با دیدن اون صحنه ها عذاب میکشیدیم.با اینکه دلش برات یه ذره شده بود اما نمیتونست بغلت کنه.صبح روز سیزدهم بابا جونو بردن بیمارستان.سرم زده بودن میگفت بهتر شده و اصرار میکرد بریم سیزده بدر.خلاصه رفتیم باغمون یکی دو ساعت نشستیم دوباره دردش گرفت.مجبور شدیم برگردیم.شبش هم بیمارستان بستری شد و قرار بود فردا عملش کنن.درس...
نویسنده :
سپیده-مامان دیانا
0:57