مسافرت مشهد 18-15 مهر 93

سلام نفس مامان.خوبی عشقم؟؟نمیدونی چقد خانوم شدی،نمیدونی چقد شیرین زبونتر شدی،یه وقتایی دلم میخواد زمان بایسته!حیف از این روزا که انقد زود دارن سپری میشن.یهو چشم باز میکنم و میبینم روزای شیرین بچگیت تموم شده و تنها چیزی که برام میمونه حسرته همین روزاست!!!!!!!!

عشق مامان از پاقدم شما امسال هم آقا دعوتمون کرد مشهد.اما امسال مامی و خانواده عمو هم باهامون همسفر بودن.اولش بخاطر تجربه ای که از پارسال داشتم راضی نبودم.(آخه دخترم پارسال دمار از روزگارمون درآوردی)اما بعد توکل بخدا کردیم و دل و زدیم به دریا.الحق که سنگ تموم گذاشتی و حسابی آبروداری کردی.فدای تو بشم که امسال به هیچ عنوان اذیتمون نکردی.برعکس حسابی همکاری کردی و از مسافرت سه روزه لذت بردیم.طبق معمول با شیرین زیبونی هات همه مخصوصا خدمه هواپیمارو مجذوب خودت کرده بودی.تو حر م و هتل هم عربها باهات دوست شده بودن بهت میگفتن حبیبی تو هم بلافاصله تکرار میکردی.تو خود حرم با خادمین و روحانی ها حرف میزدی و هر چی ازت میپرسیدن جواب میدادی.خلاصه اینکه انقد بهت خوش گذشت که همش به بابایی میگی بازم ببر ددر.فدای تو بشم که روز به روز خانومتر میشی نفس مامان.

حالا بریم سراغ عکسهای عسل خانوم:

فرودگاه تبریز روز رفتنمون

در حال دلبری به یه خانوم عرب تو هتل

قربونت بشم که تو این عکی تا بابایی گفت دیانا وایستا عکستو بگیرم فیگور گرفتی

عکست با عمو جون و الشن

دخترم انقد دلم میخواس با چادرت تو حرم عکس داشته باشی که متاسفانه لجبازی کردی و همینو به زور گرفتیم ازت.دوس داشتی همش بدویی اینور اونور

اینجا هم مرکز تجاری زیست خاور

روز برگشت و فرودگاه مشهد

اینجا هم با دیدن هواپیماها حسابی ذوق کرده بودین

دختر گلم دعا کن باز هم قسمتمون بشه بریم پابوس آقا.تو معصوم و پاکی دعا کن سایه بابا همیشه صحیح و سالم بالای سرمون باشه.دعا کن خدا مراد دلشو بده و همیشه موفق و سربلند باشه.دوست دارم عشقم.