دیانا گلـــــــــیدیانا گلـــــــــی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

تولد دخترم دیانا

باز هم قضا و قدری دیگر و قربانی

1392/9/25 0:13
183 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم الان که اومدم این پست رو بنویسم سر درد خیلی شیدیدی دارم.برا همین بدون مقدمه چینی میرم سر اصل مطلب.از روز پنجشنبه خونه مامان جون اینا بودیم.جمعه باباجون و دایی رفتند تهران برا گرفتن معافیت دایی ماهم موندیم اونجا که مامان جون تنها نمونه.جمعه باز برف سنگینی می بارید برا همین کل روز فقط خونه بودیم.یه سر اومدیم خونه خودمون من و بابایی داشتیم پیراشکی درس میکردیم که تو پدرمونو درآوردی.شنبه هم به خاطر بارش برف بابایی سرکار نرفته بود کل روز رو چون دور هم بودیم خیلی بهم چسبید اما باز طبق معمول شما دسته گل به آب دادی.لیوان چایی رو برداشته بودی میخوردی که نفهمیدم چیکار کردی یهو از شدت گریه نفست برید دیدم دهنت پر شد از خون.لب بالاییت باد کرده بود داشتم سکته میکردم.از شدت ترس داشتم به سر و صورتم میزدم خدا میدونه چی میکشیدم که از دیروز تا حالا دارم از سر درد دارم میمیرم.تا ساعت دو نصف شب از شدت درد نمیخوابیدی و زار زار گریه میکردی.به ناچار قطره استامینوفن دادم و بالاخره خوابت برد.دیانا تا تو بزرگ شی فکر کنم من نصفه جون شم.این چندمین قضا و قدریه که تو ماه صفر برات پیش اومده امیدوارم این ماه به خیر و خوشی زود تموم شه.

صبح ظاهرا بابایی ماجرا رو برا مامان فاطمه تعریف میکنه و اونم بدون معطلی یه گوسفند سفارش میده برات بیارن تا برای رفع بالاها قربونیت کنیم.انشاالله که قبول باشه.ظهر مامان بزرگا اومدن و دستشون درد نکنه همه کارهارو ردیف کردن.و این اولین قربانی بود کهه برا شما دختر گلم بریدیم.امیدوارم فبول باشه!

دوست دارم دخترم مواظب خودت باش ببخشید اگه پستت رو ساده مینویسم آخه سرم بدجور میدرده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)