دیانا گلـــــــــیدیانا گلـــــــــی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

تولد دخترم دیانا

خاطره اولین تاسوعا و عاشورا

1392/8/25 16:34
278 بازدید
اشتراک گذاری

نازگل مامانی پارسال این روزا تو دلم بودی و برا دیدنت روز شماری میکردم.اما امسال شکر خدا صحیح و سالم پیشمی.شب تاسوعا گذاشتمت پیش بابایی و رفتم برات یه بولیز سبز با یه هد بند یا علی اصغر خریدم.بولیزرو نذر کرده بودم سرت خوب شه(یه چیزی به اندازه نخود پشت گوشت بود دکترت میگفت طبیعی به مرور زمان از بین میره ولی من بد جور نگران بودم)بپوشونم با یه بسته شکلات که بدمش به خیمه جناب قاسم.الحمدلله نذرمون قبول شد و ماهم اداش کردیم.الهی بمیرم برا دل رباب.وقتی تورو تو اون لباس میبینم ناخودآگاه اشکم سرازیر میشه.موقع پوشوندن یه نذر کردم که اگه تا سال بعد قبول شه تا 9 سالگیت 5 روز بولیز سبز بپوشونمت.مامانی توهم دعا کن قبول شه.اخه خدا حرف نی نی های معصوم رو زود میشنوه.

واما خاطره:صبح به زور از خواب بیدارت کردیم آماده رفتن بودیم که باباجون اومد اونم با یه هد بند یا اباعبدالله.باباجون تورو برد خونشون من و بابایی هم رفتیم غذای نذری که پارسال موقع گرفتنش افتادم و پام ترک خورد،بگیریم.ابروخجالتبرگشتیم نهار خوردیم و عصر رفتیم میدون شبیه خوانی چه حسی بهت دست داده بود نمیدونم اما خیلـــــــــــــــــــــــــــــــی غمگین بودی.با تعجب همه چی و همه جارو وارسی میکردی.بابایی رو تل زینب شمع روشن کردین.بغل دو نفر از شخصیتها که یکیشون حضرت ابوالفضل و یکی دیگشون از بچه های اسیر بود رفتی و بدون گریه عکست رو گرفتیم.اونجا خیلی بهم چسبید یه حال و هوای عجیبی داشت.روز عاشورا هم با مامان فاطمه و بابایی رفتیم هیئت برگشتنی هم غذای نذری گرفتیم و عصر هم رفتیم شام غریبان.

دختر گلم انشالله به حق باب الحوائج همیشه سالم و خوشبخت باشی.بزرگترین آرزوم اینه که دختر خوبی باشی و هرگز راه کج نری.آمیــــــــــــــــــــــــــــن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)